سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

1 خرداد 1403 13/11/1445 2024 May 21

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 573
بازدید کـل سايت: 6858146
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 31   تعداد بازدید: 4331 تاریخ اضافه: 2018-07-22

موضع‌گیری گروهی از صحابه رضی الله عنهم

موضع‌گیری گروهی از صحابه رضی الله عنهم

در مسیر دعوت از صحابه رضی الله عنهم و یاران رسول الله صلی الله علیه وسلم مواضع متعددی به جای مانده و به ثبت رسیده است، چنان‌که هیچ‌کس نمی‌تواند همه‌ی آن‌ها را برشمارد. زیرا آن‌ها جان و مال و حیات‌شان را برای رضای الله متعال فروختند تا رضایت او تعالی را بدست آورند و این‌گونه به سعادت دنیا و آخرت دست یافتند.

هرکس زندگی آن‌ها را بررسی نموده و به تطبیق قولی و عملی و اعتقادی اسلام از سوی آن‌ها بنگرد، بر ایمانش افزوده شده و آن‌ها را دوست می‌دارد و بدین سبب محبت الله متعال برای وی نیز حاصل می‌گردد.

اکنون به نمونه‌هایی از این قبیل می‌پردازیم:

1-      این بلال بن رباح رضی الله عنه است که امیة بن خلف او را به خاطر توحید و ایمان آوردن به الله تعالی شکنجه می‌کند؛ شکنجه‌ای بسیار دردناک؛ او را در گرمای شدید ظهر بر شن زارهای مکه غلتانده و سنگ بزرگی را بر سینه‌اش قرار می‌دهد و سپس می‌گوید: در این وضعیت خواهی بود تا اینکه بمیری یا به محمد کفر ورزیده و لات و عزی را عبادت کنی؛ اما بلال در چنین شرایط سخت و دشواری می‌گوید: اَحد اَحد، یکتاست، یکتاست؛ پس ابوبکر رضی الله عنه خود را به او رسانده و وی را می‌خرد؛ اما آنچه بلال رضی الله عنه در این لحظات سخت بر زبان می‌آورد، کلمه‌ای بود که وجود امیة بن خلف را به لرزه در می‌آورد.[1]

2-      این عمار بن یاسر رضی الله عنه و پدرش یاسر و مادرش سمیه است که به خاطر ایمان آوردن به الله تعالی شدیدترین شکنجه‌ها را متحمل می‌شوند، اما هیچ‌یک از این شکنجه‌ها آنان را از دین‌شان برنمی‌گرداند، زیرا آن‌ها با الله متعال صادق بودند و الله متعال نیز آنان را تصدیق نمود. و بر این اساس بود که به آن‌ها گفته شد: «صَبْرًا يَا آلَ يَاسِرٍ فَإِنَّ مَوْعِدَكُمُ الْجَنَّةُ»[2] «ای خاندان یاسر، صبر کنید که براستی جایگاه شما بهشت است». الله متعال از آنان راضی باد و آنان را راضی کند.[3]

3-      و این صهیب رومی رضی الله عنه است که قصد هجرت دارد و کفار قریش او را از هجرت با مالش باز می‌دارند و اگر دوست دارد هجرت کند بایستی همه‌ی اموالش را برای آن‌ها رها نموده و بدون هیچ مالی هجرت کند، پس همه‌ی اموالش را به کفار و مشرکین داده و دین خود را نجات داده و به سوی الله و رسولش هجرت نمود. و الله تعالی این آیه را نازل نمود: «و در میان مردم کسی یافته می‌شود که جان خود را (که عزیزترین چیزی است که دارد) در برابر خوشنودی الله می‌فروشد (و رضایت الله را بالاتر از دنیا و آنچه در آن‌است می‌شمارد و همه چیز خود را در راه کسب آن تقدیم می‌دارد) و الله نسبت به بندگان بس مهربان است»[4].

پس عمر بن خطاب رضی الله عنه و چند تن دیگر در حره با وی ملاقات نموده و به او گفتند: چه معامله‌ی پرسودی؛ صهیب رضی الله عنه گفت: و الله تجارت شما را نیز زیانمند نخواهد کرد و چرا بکند؟ پس به صهیب رضی الله عنه خبر دادند الله متعال در مورد او این آیه را نازل فرموده است.[5]

4-      و این عبدالله بن عبدالاسد (ابوسلمه) رضی الله عنه و همسرش ام‌سلمه رضی الله عنها است که در برابر بلا و مصیبتی بزرگ صبر و بردباری نموده و موضعی حکیمانه اختیار کردند که دلالت بر صدق‌شان با الله متعال می‌کند.[6]

ابوسلمه رضی الله عنه اولین کسی بود که از مکه به مدینه هجرت کرد، تقریبا یک سال پیش از عقبه دوم. پس از اینکه ابوسلمه رضی الله عنه و همسرش ام‌سلمه رضی الله عنها از هجرت به حبشه بازگشتند، قریش به اذیت و آزار ابوسلمه رضی الله عنه پرداخت؛ چون ابوسلمه رضی الله عنه از اسلام آوردن برخی از انصار اطلاع یافت، به خاطر دینش تصمیم به هجرت به مدینه گرفت. پس همسرش ام سلمه رضی الله عنها و فرزندش سلمه را بر شتر سوار کرده و افسار شتر را به دست گرفته و رو به سوی مدینه به راه افتاد. اما پیش از آنکه از مکه خارج شود، مردانی از بنی‌مخزوم (خویشاوندان همسرش) راه را بر او بستند و بدو گفتند: تو خودت می‌توانی بروی، اما اجازه نداری این زن را ببری، چرا بگذاریم او را به سرزمین دور دست ببری؟ و با این بهانه افسار شتر را از دست وی گرفتند درحالی‌که ام سلمه رضی الله عنها و فرزندش سلمه بر آن سوار بودند؛ و بدین سبب مردانی از بنی‌عبدالاسد (قبیله ابوسلمه) خشمگین شده و گفتند: به الله سوگند فرزندمان را نزد او (ام سلمه) رها نمی‌کنیم، شما که او را از مرد ما گرفتید. (ما هم پسرمان را از او می‌گیریم) پس بنی‌مخزوم و بنی‌عبدالاسد بر سر سلمه با یکدیگر کشمکش نمودند تا اینکه فرزند از مادر جدا شد و بنی‌عبدالاسد سلمه را از مادرش گرفته و بنی‌مغیره هم ام سلمه رضی الله عنها را نزد خود نگه داشتند و ابوسلمه رضی الله عنه به خاطر دینش به سوی مدینه فرار کرد.

 ام سلمه رضی الله عنها می‌گوید: میان من و همسرم و من و فرزندم جدایی انداختند، من هر روز صبح به ریگستان بیرون مکه می‌رفتم و تا شب در فراق شوهر و فرزندم می‌گریستم. و یک سال یا نزدیک به یک سال چنین گذشت تا اینکه مردی از بنی عمی- یکی از تیره‌های بنی المغیره- حال و وضع مرا دیده و دلش به رحم آمده و به بنی‌مغیره گفت: آیا این زن بیچاره را که میان او و شوهرش و فرزندش جدایی انداختید، رها نمی‌کنید؟ ام سلمه رضی الله عنها می‌گوید: پس به من گفتند: اگر می‌خواهی به شوهرت ملحق شو. ام سلمه رضی الله عنها می‌گوید: و بنی‌عبدالاسد فرزندم سلمه را به من بازگرداندند، پس سوار شترم شده و فرزندم را در آغوش گرفته و به قصد شوهرم به سوی مدینه خارج شدم، درحالی‌که هیچ کس همراه من نبود.[7]

الله اکبر، چه بزرگ است این موضع و چه حکیمانه؛ ابوسلمه رضی الله عنها، همسر و فرزند و اموالش را ترک نموده و به خاطر دینش خود به تنهایی هجرت می‌کند و بنی‌عبدالاسد و بنی‌مغیره در مورد پسر ام‌سلمه رضی الله عنها کشمکش نموده و فرزندش را از او جدا می‌کنند و او تنها نظاره‌گر است و بلکه به خاطر دینش او را نزد خود حبس کرده و نگه می‌دارد و این‌گونه نزدیک به یک‌سال هر روز در ریگستان مکه در فراق فرزند و شوهرش می‌گرید. براستی در چنین شرایط سخت و مصیبت‌واری چنان موضعی را اختیار کردن، تنها برخاسته از قوت ایمان و صداقت با الله تعالی می‌باشد.

از الله متعال عافیت در دنیا و آخرت خواهانیم و الله متعال از ابوسلمه و همسر و فرزندش راضی باشد و آنان را راضی کند، براستی در راه الله جهاد کردند و در راه الله اذیت و آزار دیدند و در راه الله صبر و بردباری نمودند. والله المستعان.

5-      چون انسان به موضع عبدالله بن حذافه بن قیس رضی الله عنه در برابر پادشاه روم که برای بازگرداندن وی از دینش تلاش می‌کند، می‌نگرد، موضعی حکیمانه و مردی بزرگ می‌بیند. عمر بن خطاب رضی الله عنه سپاهی را به سوی روم می‌فرستد؛ رومیان عبدالله بن حذافه رضی الله عنه را اسیر می‌کنند و او را نزد پادشاه‌شان برده و می‌گویند: این از اصحاب محمد است. پادشاه روم به وی می‌گوید: آیا در برابر نیمی از پادشاهی‌ام که به تو ببخشم، نصرانی می‌شوی؟ اما عبدالله بن حذافه رضی الله عنه در پاسخ به وی می‌گوید: اگر همه‌ی آنچه دارا هستی و تمام پادشاهی‌ات و بلکه پادشاهی عرب را به من بدهی، هرگز از دین محمد حتی لحظه‌ای خارج نمی‌شوم.

پادشاه روم گفت: تو را می‌کشم.

عبدالله رضی الله عنه می‌گوید: تویی و تصمیمت.

پس عبدالله رضی الله عنه را به صلیب بسته و به تیراندازان می‌گوید: به نزدیک بدنش تیراندازی کنید. اما عبدالله رضی الله عنه توجهی به تیرها نکرده و داد و فریاد نمی‌کند؛ پس او را پایین آورده و دستور دادند دیگی از آب جوش بیاورند که او را بسوزانند و دو تن از اسیران مسلمان را آورده و در برابر چشمان عبدالله رضی الله عنه یکی از آنان را در دیگ آب جوش انداختند که استخوان‌هایش نمایان گشت. و او نیز از جمله کسانی بود که نصرانیت را به وی عرضه کردند و نپذیرفته بود. پس از این بود که پادشاه روم دستور داد عبدالله رضی الله عنه را در دیگ آب جوش بیندازند - اگر نصرانی نشود - چون او را به سوی دیگ بردند، به گریه افتاد؛ به پادشاه گفته شد: وی می‌گرید. پادشاه گمان کرد که وی تسلیم شده، پس دستور داد او را بازگردانند و بدو گفت: چه چیزی تو را به گریه انداخت؟ عبدالله رضی الله عنه گفت: با خود گفتم: من یک جان دارم که در لحظه‌ای از بین می‌رود، دوست داشتم به تعداد موهای بدنم جان داشته و هریک از آن‌ها در راه الله در آتش انداخته می‌شد. طاغوت روم از این پاسخ عبدالله رضی الله عنه شگفت زده شد و به او گفت: آیا می‌پذیری که سرم را بوسیده و در عوض آن تو را رها کنم؟ عبدالله رضی الله عنه به او گفت: و همه‌ی اسیران مسلمان را آزاد می‌کنی؟ گفت: آری؛ پس عبدالله رضی الله عنه سر وی را بوسیده و او هم همه‌ی اسیران مسلمان را آزاد کرد و عبدالله رضی الله عنه همراه اسیران نزد عمر بن خطاب رضی الله عنه آمد.

امیرالمومنین رضی الله عنه که از ماجرای وی اطلاع یافت، فرمود: حقی است بر هر مسلمان که سر عبدالله بن حذافه را ببوسد و من آغاز می‌کنم. پس سرش را بوسید.[8]

براستی این موضع حکیمانه و والایی است، عبدالله رضی الله عنه بر دینش ثابت قدم و استوار است و جز آن را نمی‌پذیرد و لو اینکه پادشاهی کسری و مانند آن و پادشاهی عرب، همه و همه به او داده شود؛ و از صداقت و راستی که با پروردگارش داشت، زمانی‌که او را به صلیب کشیده و به سوی وی تیراندازی می‌کردند، جزع و فزع و داد و فریاد نکرد و نیز به خاطر دیگ آب جوش که برای کشتنش تدارک دیده بودند، درحالی‌که خود با چشمان سر مشاهده کرد اسیری از مسلمانان را در آن انداختند و استخوان‌هایش نمایان شد، اما نگران نشده و بی‌صبری نکرد. بلکه تمنا می‌کرد ای کاش به تعداد موهایش، جان در تن می‌داشت تا هریک در راه الله و به خاطر الله تعالی شکنجه می‌شد. و زمانی‌که دید مصلحت عام بوده و همه‌ی اسیران را شامل می‌شود، سر آن طاغوت را بوسید تا مسلمانان از اسارت نجات یابند؛ و این از بزرگ‌ترین و والاترین حکمت‌ها می‌باشد. الله از عبدالله بن حذافه راضی باد و او را راضی کند.

6-      و از این دسته است موضع‌ والای صحابه جلیل القدر خبیب بن عدی رضی الله عنه که بر قوت ایمان و اشتیاق وی به پاداش الله متعال در سرای آخرت دلالت می‌کند، آنگاه که کفار قریش او را اسیر کرده و شکنجه‌اش دادند تا اینکه شهید شد.

برخی از دختران حارث بن عامر می‌گفتند: به الله سوگند هرگز اسیری را ندیدم که بهتر از خبیب باشد. به الله سوگند روزی او را در حالی یافتم که خوشه‌ی انگور در دستش بوده و از آن می‌خورد، درحالی‌که به زنجیر کشیده شده بود و هیچ میوه‌ای در آن روز در مکه وجود نداشت. و می‌گفت: «آن رزقی است که الله متعال به خبیب عطا کرده است».

زمانی‌که خبیب رضی الله عنه را از حرم بیرون آوردند تا او را بکشند، خبیب رضی الله عنه به آن‌ها گفت: بگذارید تا دو رکعت نماز بخوانم؛ پس وی را رها کردند و دو رکعت نماز خواند و سپس گفت: به الله سوگند اگر گمان نمی‌بردید که من نگران شدم و بی‌صبر، نمازم را طولانی می‌کردم. سپس گفت: پروردگارا آنان را یکی یکی بشمار و یکی بعد از دیگری به هلاکت برسان و هیچ کدامشان را باقی مگذار.

و پس از آن این اشعار را خواند:

فَلَسْتُ أُبَالِي حِينَ أُقْتَلُ مُسْلِمًا

 

عَلَى أَيِّ جَنْبٍ كَانَ لِلَّهِ مَصْـرَعِي

وَذَلِكَ فِي ذَاتِ الإِلَهِ وَإِنْ يَشَأْ

 

يُبَارِكْ عَلَى أَوْصَالِ شِلْوٍ مُمَزَّعِ

«وقتی مسلمان کشته شوم باکی ندارم که به کدامین پهلو در راه الله می‌افتم و این در راه الله است. و اگر بخواهد به مفاصل قطعه قطعه شده برکت عنایت می‌کند».

 سپس ابوسروعه عقبة بن حارث به سوی خبیب رضی الله عنه برخاسته و او را کشت؛ و این خبیب بود که برای هر مسلمانی که پس از مدتی اسارت کشته می‌شود، نماز خواندن (پیش از کشته شدن) را سنت قرارداد.[9]

7-      و این سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه است که مادرش از وی می‌خواهد به دین رسول الله صلی الله علیه وسلم کفر ورزد و سوگند یاد می‌کند با او صحبت نمی‌کند و چیزی نمی‌خورد و نمی‌نوشد تا اینکه بمیرد و این‌گونه موجب عار و ننگ سعد شود. و از آن پس به او گفته شود: ای قاتل مادرت؛ و برای اینکه سعد رضی الله عنه خواسته‌اش را اجابت کند می‌گفت: می‌گویی الله تو را در مورد پدر و مادرت سفارش کرده و من مادرت هستم و تو را به این امر دستور می‌دهم. اما سعد رضی الله عنه در پاسخ به مادرش گفت: مادرم این کار را مکن که من دینم را به خاطر هیچ چیز رها نمی‌کنم. پس مادرش سه شبانه روز نه چیزی خورد و نه چیزی نوشید.

چون سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه این رفتار مادرش را دید، به وی گفت: مادرم، خود می‌دانی که به الله سوگند اگر صد جان داشته باشی و هریک را پس از دیگری از دست بدهی، دینم را رها نخواهم کرد، چه تو بخوری یا نخوری. پس چون مادرش متوجه این مساله شد غذا خورد.[10]

سعد رضی الله عنه می‌گوید: این آیه در مورد من نازل شد: «هرگاه آن دو تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک من قرار دهی که کمترین آگاهی از بودن آن و (کوچک‌ترین دلیل بر اثبات آن) سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن. (چرا که در مسأله عقائد و کفر و ایمان همگامی و همراهی جائز نیست، و رابطه با الله، مقدّم بر رابطه انسان با پدر و مادر است، و اعتقاد مکتبی برتر از عواطف خویشاوندی است. ولی در عین حال) با ایشان در دنیا به طرز شایسته و به گونه بایسته‌ای رفتار کن»[11] و الله متعال به خاطر دعای رسول الله صلی الله علیه وسلم در حق سعد رضی الله عنه، او را مستجاب الدعوة قرار داده بود، آنگاه که رسول الله صلی الله علیه وسلم در حق وی فرمود: «اللَّهُمَّ اسْتَجِبْ لِسَعْدٍ إِذَا دَعَاكَ»:[12]«پروردگارا، چون سعد تو را خواند، او را استجابت کن».

اما این مواضع حکیمانه تنها از سوی مردان نبود، بلکه زنان نیز مواضع‌ حکیمانه و والایی داشتند:

8-      و از این دسته است رفتار و عملکرد رملة دختر ابوسفیان، ام حبیبه، ام المومنین رضی الله عنها؛ زمانی‌که ابوسفیان برای تمدید و افزایش مدت آتش‌بس بین خود و رسول الله صلی الله علیه وسلم از مکه به مدینه آمد، چون وارد منزل دخترش ام‌حبیبه رضی الله عنها شد و می‌خواست بر فرشی بنشیند که رسول الله صلی الله علیه وسلم بر آن می‌نشست، ام‌حبیبه رضی الله عنها فرش را جمع کرد؛ پس ابوسفیان گفت: دخترم، آیا این فرش را برازنده‌ی من ندیدی که روی آن بنشینم یا فرش نزد تو از من برازنده‌تر است؟ ام‌حبیبه رضی الله عنها گفت: بلکه آن فرشی است که رسول الله صلی الله علیه وسلم بر آن می‌نشیند و تو مردی نجس و مشرک هستی. ابوسفیان گفت: فرزندم، به الله سوگند پس از دور شدنت از من، تو را شری دامنگیر شده است.[13]

می‌گویم: به الله سوگند ام حبیبه چنین کاری را جز از روی قوت ایمان و محبتی که به الله و رسولش داشت، انجام نداد، چنان‌که محبت الله و رسولش را بر محبت پدر مشرکش مقدم داشته و راضی نشد که یک مشرک حتی بر فرشی بنشیند که رسول الله صلی الله علیه وسلم بر آن می‌نشیند. الله متعال از ام المومنین رضی الله عنها راضی باد. براستی او در راه الله به ملامتِ ملامت کنندگان توجهی نداشته و اهمیتی نداد و این از بزرگ‌ترین حکمت‌ها می‌باشد.

همه‌ی صحابه، چه مرد و چه زن، اعمال و رفتار و کردار و زندگی و مرگ‌شان برای الله تعالی بود، چنان‌که جز به دنبال امری که مورد رضایت الله متعال بود، نمی‌رفتند و تنها این رضای الله بود که برای آن‌ها مهم بود و لو اینکه در این راه محبوب‌ترین چیزها را می‌بخشیدند.

9-      و از این دسته است عملکرد انس بن نصر انصاری عموی انس بن مالک رضی الله عنه؛ از انس رضی الله عنه روایت است که می‌گوید: عمویم انس بن نصر در جنگ بدر شرکت نداشت. پس گفت: ای رسول الله صلی الله علیه وسلم، در اولین جنگی که با مشرکان داشتی، حضور نداشتم، به الله سوگند اگر الله به من توفیق جنگ با مشرکان در رکاب رسول الله صلی الله علیه وسلم را می‌داد، می‌دید که چه می‌کردم.

چون روز اُحُد فرا رسید و مسلمانان در جنگ پراکنده شدند، گفت: پروردگارا من از آنچه این‌ها انجام دادند (مسلمانان) عذر خواهی می‌کنم و از کاری که این‌ها کردند - یعنی مشرکان - بیزاری می‌جویم. سپس جلو رفت و با سعد بن معاذ رضی الله عنه روبرو شد و گفت: ای سعد، سوگند به کسی که جانم در دست اوست، بوی بهشت را از سوی احد استشمام می‌کنم. پس با مشرکان آنقدر جنگید تا اینکه شهید شد. انس رضی الله عنه می‌گوید: پس او را میان کشته شدگان یافتیم درحالی‌که هشتاد و چند ضربه شمشیر و نیزه و تیر به وی اصابت کرده بود و او را مثله کرده بودند. و ما او را نشناختیم تا اینکه خواهرش او را از روی انگشتانش شناخت. و این آیه نازل شد: «در میان مؤمنان مردانی هستند که با الله راست بوده‌اند در پیمانی که با او بسته‌اند. برخی پیمان خود را بسر برده‌اند (و شربت شهادت سرکشیده‌اند) و برخی نیز در انتظارند (تا کی توفیق رفیق می‌گردد و جان را به جان آفرین تسلیم خواهند کرد). آنان هیچ‌گونه تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود نداده‌اند (و کمترین انحراف و تزلزلی در کار خود پیدا نکرده‌اند)».[14]

انس رضی الله عنه می‌گوید: ما می‌گفتیم که این آیه در مورد او و اصحابش نازل شده است.[15]

10-  و این عمیر بن حمام رضی الله عنه است که به خاطر اشتیاق وی به پاداش الله متعال، چون در جنگ بدر می‌شنود رسول الله صلی الله علیه وسلم به اصحابش می‌گوید: «قُومُوا إِلَى جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَوَاتُ وَالْأَرْضُ» برخیزید به سوی بهشتی که عرض آن برابر آسمان‌ها و زمین است. به رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌گوید: ای رسول الله صلی الله علیه وسلم، بهشتی که عرض آن به اندازه آسمان‌ها و زمین است؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: آری؛ پس عمیر رضی الله عنه می‌گوید: «بَخٍ بَخٍ» به به. رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «مَا يَحمِلُكَ عَلَى قَوْلِكَ بَخٍ بَخٍ؟» چه باعث شد بگویی به به؟ عمیر رضی الله عنه گفت: ای رسول الله صلی الله علیه وسلم، به الله سوگند چیزی جز امید به اینکه من هم از بهشتیان باشم نبود. پس رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «فَإِنَّكَ مِنْ أَهْلِهَا» تو از آنان هستی. پس تعدادی خرما از جعبه‌ی تیرهایش درآورد که بخورد اما گفت: اگر من زنده بمانم تا این خرماها را بخورم، زندگی طولانی خواهد بود، پس خرماهایی که در دست داشت انداخته و به جنگ و نبرد پرداخت تا اینکه شهید شد.[16]

نمونه‌هایی که ذکر گردید، بر صبر و حکمت والای صحابه رضی الله عنهم و صداقت و راستی‌شان با الله متعال و تمایل و اشتیاق آن‌ها به ثواب و پاداش الله متعال و نیز بر زهد و پارسایی آن‌ها نسبت به دنیا دلالت می‌کند.

براستی صحابه رضی الله عنهم مواضع حکیمانه‌ی بسیاری از خود نشان دادند که برشمردن همگی آن‌ها میسر نیست و آنچه در این مختصر ذکر نمودیم تنها مثال‌ها و نمونه‌های اندک از مواضع حکیمانه‌ی آن‌ها بود که بر حکمت‌شان دلالت می‌کرد و دعوتگران با تامل در آن‌ها بهره‌مند خواهند شد.

 

منبع: برگرفته از کتاب اصول و مبانی دعوت در سیرت اصحاب احمد صلی الله علیه وسلم. مؤلف: د. سعید بن علی بن وهف قحطانی. مترجم: امین پور صادقی.

 



[1]- نگا: الإصابة فی تمییز الصحابة (1/165)؛ وسیره ابن هشام (1/340)؛ وسیر أعلام النبلاء (1/347).

[2]- به روایت حاکم و آن را تصحیح نموده و ذهبی با وی موافقت کرده است (3/388)؛ و نگا: مجمع الزوائد (9/293) و می‌گوید: «رجال آن جز إبراهیم بن عبد العزیز المقوم رجال صحیح می‌باشند». و نگا: الإصابة (2/512).

[3]- نگا: سیر أعلام النبلاء (1/406)؛ و الإصابة (2/512)؛ و سیره ابن هشام (1/342).

4- ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ٢٠٧ [البقرة: 207]

[5]- نگا: تفسیر ابن کثیر (1/248)؛ و سیر أعلام النبلاء (2/17-26)؛ و الإصابة (2/195).

[6]- نگا: سیر أعلام النبلاء (1/150)؛ و الإصابة فی تمییز الصحابة (2/335)؛ و البدایة، ابن کثیر (4/90).

[7]- نگا: سیرة ابن هشام (2/77)؛ و البدایة والنهایة (3/169)؛ و الرحیق المختوم، ص150؛ و هذا الحبیب یا محبّ، ص151.

[8]- نگا: سیر أعلام النبلاء، ذهبی (2/14)؛ و الإصابة فی تمییز الصحابة (2/269).

[9]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الجهاد، باب هل یستأسر الرجل ومن لم یستأسر ومن رکع رکعتین عند القتل (6/166)، (ش: 3045)؛ وکتاب المغازی، باب حدثنی عبد الله بن محمد الجعفی (7/308)، (ش: 3989)؛ (7/378)، (13/381)؛ ونگا: سیر أعلام النبلاء (1/246).

[10]- نگا: صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل سعد بن أبي وقاص (4/1877)، (ش: 1748) به طور مختصر و نقل به معنا ذکر شده است؛ و احمد (1/181-182)؛ و ترمذی (5/341)؛ ونگا: سیر أعلام النبلاء (1/109).

11-﴿وَإِن جَٰهَدَاكَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِكَ بِي مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَاۖ وَصَاحِبۡهُمَا فِي ٱلدُّنۡيَا مَعۡرُوفٗاۖ [لقمان: 15]

[12]- ترمذی، کتاب المناقب، باب مناقب سعد بن أبی وقاص (5/649)؛ (ش: 3751)؛ و حاکم نیز آن را روایت نموده و تصحیح کرده و ذهبی با وی موافقت کرده است (3/498)؛ و سند آن صحیح است. نگا: سیر أعلام النبلاء (1/111).

[13]- نگا: الإصابة فی تمییز الصحابة (4/306)؛ و آن را با استادش به ابن سعد نسبت می‌دهد. و همچنین نگا: تاریخ إسلامی، محمود شاکر (3/135).

14- ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا٢٣ [الأحزاب: 23]

[15]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الجهاد، باب قول الله ﻷ: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا٢٣[الأحزاب: 23] (6/21)، (7/354)، (ش: 2805)؛ و مسلم، کتاب الإمارة، باب ثبوت الجنة للشهید (ش: 1903). ونگا: بخاری و شرح آن الفتح (8/518)؛ و البدایة والنهایة (4/31-34)؛ و الإصابة فی تمییز الصحابة (1/74)؛ وهذا الحبیب یا محبّ، ص269.

[16]- مسلم، کتاب الإمارة، باب ثبوت الجنة للشهید (3/1510)؛ (ش: 1901).

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:

(أريت في المنام أني أنزع بدلو بكرة على قليب، فجاء أبو بكر فنزع ذنوباً أو ذنوبين نزعاً ضعيفاً والله يغفر له ثم جاء عمربن الخطاب فاستحالت غرباً فلم أر عبقريا يفري فريه حتى روى الناس وضربوا بعطن)
«در خواب دیدم که از چاهی آب می‌کشم؛ آن‌گاه ابوبکر آمد و یک دلو آب از چاه کشید و او، در کشیدن آب ضعیف بود و خداوند، او را می‌بخشد. سپس عمر آمد و دلو را به دست گرفت؛ هیچ پهلوانی سراغ ندارم که همانند او کاری را بدین قوت انجام دهد. عمر چنان آب کشید که همه‌ی مردم و شترانشان سیراب شدند و به استراحت پرداختند»
 مسلم ش 2393 .

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان